درود
دوستان عزیز، این تاپیک رو باز کردم تا گزارش سفرم به شانگهای رو هر روز براتون بنویسم. البته چون در سفر هستم و خیلی وقت ندارم پیشاپیش بابت مشکلات دستوری و نگارشی نوشتههام عذرخواهی میکنم، چون واقعا فرصت دوباره خوندن و اصلاح رو ندارم.
پرواز به شانگهای
از اونجاییکه شانگهای در شرق چین قرار داره، پرواز مستقیمش حدود ۸ ساعت از تهران طول میکشه، خوشبختانه پروازم تاخیر نداشت و به موقع از زمین بلند شد و در زمان مقرر هم در فرودگاه پودونگ شانگهای به زمین نشست. بعد از اینکه داخل فرودگاه شدم و داشتم به سمت محلی که برای وارد شدن باید از اونجا گذشت میرفتم همش به این فکر میکردم که چهره و شمایل فعلیم هیچ ربطی به اون عکسی که تو پاسپورت دارم نداره و حتما این قضیه برام دردسر درست میکنه و بدون اینکه این قضیه ربطی به چشم شورم داشته باشه، همینطورم شد! افسر خانمی که معلوم بود تازه کار هم هست نتونست تشخصیص بده که من خودمم یا نه! برای همین از من خواست تا عینکم رو بردارم و موهام رو عقب بزنم، ولی باز هم هاج و واج مونده بود که یهو یه افسر دیگه اومد که به نظر میرسید افسر ارشدش باشه، اون که با تجربه تر میرسید دوباره کلی زل زد به قیافه نه چندان دیدنی من و هی برانداز کرد تا اینکه بالاخره با دیدن کارت خبرنگاری و ... قبول کرد که هویت من درسته و اجازه ورود رو صادر کرد.
فرار از اولین تله
زیاد طول نمیکشه که بفهمی مردم شانگهای هم تا حدود زیادی مثل مردم کشور خودمون بی حوصله و خیلی عذر میخوام بعضا کلاه بردارن هستند و به محض اینکه بفهمن کسی غریبه و ناآشناست سعی میکنن حسابی از خجالتش دربیان. البته نمیخوام حکم صادر کنم، ولی همون اول کار داشتم در تله یک چینی محترم گرفتار میشدم که میخواست من رو با ۴۵۰ یوان معادل ۲۴۰ تومن به هتل ببره ولی برای اولین بار در عمرم زرنگی به خرج دادم و با رد درخواستش به محل اصلی که برای سوار شدن تاکسی و اینچیزا بود رفتم و با یک تاکسی قراضه چینی که فک کنم برای کمپانی ولکس واگن یا به قول شما فولوکس واگن بود یا حداقل لوگوش تا حدود خیلی زیادی شبیه اون بود (میدونید که تو چین زیاد نمیشه مطمین درباره برندی صحبت کرد، ممکنه فقط ارتفاع اون W مستتر در لوگو با نمونه اصلیش فرق کنه) با پرداخت فقط ۱۸۰ یوان (تومنش رو خودتون حساب کنید) برم به هتلم. (این تیکه آخر شبیه جملات احمد سلامتیان شد از بس که طولانی شد :-))
شانگهای در اولین نگاه
از فرودگاه تا شانگهای تقریبا ۴۰ ۵۰ کیلومتری راه بود. راننده همون تاکسی قراضه که بالا دربارش گفتم حتی یک کلمه انگلیسی بلد نبود، نه اینکه فک کنید من خودم بلدم، تازه آدم وقتی میاد جاییکه مجبوره انگلیسی حرف بزنه میبینه حتی برای گفتن پیش افتاده ترین چیزها هم بعضا باید کلی فکر کرد، ولی کلا چینیها انگلیسی بلد نیستن حتی در حد I'm an umbrella که من بلد بودم هم بلد نبودند، حتی در فهمیدن اسامی خاص مثل هتل هیلتون هم مشکل داشتند! فک نکنید اینو گفتم که خواسته باشم پز بدم که محل اقامتم هتل هیلتونه! نه بابا ما از این پولا نداریم، تو کوچه پشتی هتل هیلتون یه هتل اروزنتر هست به نام هتل اکتوریال که به توصیه مسولین مسابقات من رفتم اونجا تا بتونم از ترنسپورتیشن اصلی مسابقات که از هتل هیلتونه استفاده کنم. آخه محل برگزاری مسابقات خیلی دوره از مرکز شهر. بگذریم، میخواستم از اولین مشاهداتم بگم که کار به اینجا کشید. خلاصش کنم. شانگهای هیچ ربطی به چین نداره! یعنی از نمادهای تیپیکال چینی هیچ خبری نیست، اگه یهو چششمتون رو ببندن بیارن اینجا عمرا نمیگید اینجا چینه (البته اگه از تابلوهای چینی صرف نظر کنیم)
کلا از سطل آشغال گرفته تا پلهای بتنی همه چیز اینجا تا حدود خیلی زیادی شبیه تهران خودمونه، نه خیلی تمیز نه خیلی شیک و مصنوعی مثل دوبی. فرهنگ رانندگیشون اگه بدتر نباشه شاید بهتر هم نباشه، قسمتش عجیبش برای من بوق زدن های بیخود و بیجهتشونه!
هتل هیلتون؛ هتل رسمی محل اقامت بازیکنان
بعد از اینکه لوازمم رو تو هتل خودم (همون که تو کوچه پشتی بود) گذاشتم سریع به سمت هتل هیلتون رفتم تا از اتوبوس یا شاتل مسابقات جا نمونم. طبق معمول از نگهبان و راننده اتوبوس که هیچ اطلاعاتی نمیشد گرفت، برای همین رفتم به سمت درب ورودی هتل، جلوی در طرفدارا و بچه های چینی رو دیدم که براشون محلی درنظر گرفته شده بود تا اونجا بایستن و از بازیکنا امضا بگیرن. من که راحت رفتم تو و هیچ کس کاری بهم نداشت، وارد لابی که شدم، تا اومدم ببینم چی به چیه یکهو دیدم که فلی لوپز از کنارم رد شد، تا سرم رو برگردوندم که مطمئن بشم خودش بوده، نگام به راجر رشید افتاد که با گریگور و مربی بدنساز جدیدش استفان ویویه (مربی سابق فدرر) دارن میان، سرم رو چرخوندم اونورتر یرزی یانوویچ رو دیدم که رو پلهها نشسته. سرتون رو درد نیارم، اینطوری بگم که درست در جایی قرار داشتم که هر طرفدار تنیسی دوست داره باشه. البته خیالتون راحت ضایع بازی درنیوردم برم بپرم بغلشون تقاضای امضا و عکس کنم، همین که اون وسط وایساده بودم و کسی کارم نداشت برای شروع برام خوب بود، برای همین به سرتکون دادن و سلامهای مختصر بسنده کردم. در همین اثنا بود که یهو چهرهای رو دیدم که دیدنش برای ما ایرونیها یه لطف دیگهای داره، بله علی آقای نیلی. چون قبلا به واسطه مصاحبهای که باهاشون داشتم (چاپ شده در روزنامه شرق) یه آشنایی دورادوری باهم داشتیم رفتم جلو و باهاشون سلام کردم و ایشون هم اتفاقا خیلی خوب و گرم با من سلامعلیک کردم. علی آقا هم که داور بازی کوکوشکین و روبردو بودن داشتن آماده میشدن که برن به ورزشگاه و منم که نتونسته بودم شاتل اهالی میدیا رو پیدا کنم با ایشون سوار اتوبوس مخصوص بازیکنان شدم (دلتون بسوزه
) و این افتخار رو داشتم تا رسیدن به محل مسابقات باهاشون هم کلام بشم. البته زیادی هم حسودی نکنید تو اتوبوس بازیکنای زیادی نبودن. من فقط اگه اشتباه نکنم جیمی ماری (برادر اندی ماری) رو دیدم که اون جلو نشسته بود. اصولا فک کنم بازیکنای تاپ با تاکسی برن و بازیکنای فقیرتر مثل بازیکنای دوبل از اتوبوس استفاده کنن!